3012
|
گرامی
|
بسیار ارجمند و دوست داشتنی ، عزیز ، ]این نام در ایران باستان پسرانه بوده و نام پسر جاماسب ، وزیر گشتاسب است[ .
|
|
3013
|
گرامیدخت
|
(گرامی + دخت = دختر) ، دختر بسیار ارجمند و دوست داشتنی ، دختر عزیز .
|
|
3015
|
گران ناز
|
دارای ناز ، کرشمه و غمزهی فراوان ؛ دارنده ی قشنگی و زیبایی زیاد ؛ (به مجاز) جذاب و خوشایند.
|
|
3014
|
گرانمهر
|
دارای مهر محبت زیاد و فراوان .
|
|
3016
|
گُرد
|
دلیر ، پهلوان ، دلاور ، شجاع .
|
|
3017
|
گُردآفرید
|
گُرد آفریده ؛ (در اعلام) نام دختر گژدهم که با سهراب در کنار دژ سپید جنگید .
|
|
3018
|
گُُردآفرین
|
(= گُرد آفرید) ، ← گُرد آفرید .
|
|
3019
|
گُردیا
|
(گُرد = بلند ، بلندی ، مبارز ، دلاور ، بهادر و شجاع + (پسوند نسبت)) ، منسوب به بلندی ، منسوب به شجاعت و دلاوری ؛ (به مجاز) شجاع و دلیر .
|
|
3020
|
گُردیه
|
(= گردیک در پهلوی) ، (در اعلام) خواهر بهرام چوبینه که خسرو پرویز او را به همسری گرفت .
|
|
3021
|
گَرسیوز
|
به معنی دارندهی استقامت و پایداری اندک ؛ (در اعلام) برادر افراسیاب تورانی و پسر پشنگ .
|
|
3022
|
گَرشا
|
پادشاه کوه ؛ این واژه (در اوستا) ' گری/ gery' به آرش کوه است و (در سانسکریت) ' گیری/ giray ' نوشته شده است.
|
|
3023
|
گَرشاسب
|
(= کرشاسپ و گرشاشپ) به معنی دارندهی اسب لاغر ؛ (در اعلام) جهان پهلوان ایرانی پسر اثرط (اترد) پسر سام پسر تورگ پسر سپانیاسپ (شیدسپ) پسر دورشاسپ پسر توگ (تور) پسر فریدون . و نیز پسر زو (زاب) دهمین پادشاه پیشدادی که نه سال پادشاهی کرد .
|
|
3024
|
گُزینه
|
برگزیده و انتخاب شده ، گزیده .
|
|
3025
|
گَشتا
|
این واژه قرائتی از رسم الخط پهلوی ' vahisht ' به معنی بهشت است ، فردوس ، پردیس .
|
|
3026
|
گَشتاسب
|
به معنی دارندهی اسب از کار افتاده یا ترسو و محجوب ؛ (در اعلام) نام پسر لهراسب پادشاه کیان که خواهان پادشاهی از پدر بود ، و نام پدر داریوش بزرگ پادشاه هخامنشی ؛ ]دکتر محسن ابوالقاسمی در کتاب تاریخ زبان فارسی این کلمه را ' دارندهی اسب آماده' معنی کرد
|
|
3027
|
گشواد
|
(= کشواد) ، به معنی دارای بیان شیوا و فصیح است ؛ (در اعلام) نام دلاوری ایرانی است که در خانهی قارن کاوه با شیدوَش و قارَن همداستان گشت تا در پی شبستان شاهی که رهسپار پارس بود بشتابد ؛ گشواد (کشواد) پدر گودرز پهلوان نامدار ایران است .
|
|
3028
|
گشین
|
(گشن = خوب ، خوش ، با ناز راه رفتن + ین (پسوند نسبت)) ، (به مجاز) زیبا و دوست داشتنی .
|
|
3058
|
گل بهار
|
[گل + بهار = فصل اول سال ، شکوفهی درختان خانوادهی مرکبات ، گیاهی زینتی از خانوادهی کاسنی ، بابونه ، بهارنارنج؛ به مجاز بخش آغازین یا دورهی شادابیِ هر چیز]، روی هم به معنای گلِ بهاری ، گلِ گیاه بابونه ، بهار نارنج و کاسنی ، گلِ تازه و شاداب ؛ به م
|
|
3059
|
گل بهاره
|
گل + بهاره = مربوط به بهار ، به عمل آمده در بهار ، گلِ بهاری ، گلی که در بهار می شکفد ؛ به مجاز) زیبا و با طراوت .
|
|
3081
|
گل چهره
|
(به مجاز) دارای چهرهای مانند گل ، زیبا روی ، گل رخ .
|
|