272
|
اَباذر
|
(عربی) (= ابوذر) ، ← ابوذر .
|
|
273
|
اِبتسام
|
(عربی) لبخند زدن ، تبسم کردن ؛ (در قدیم) تبسم ، لبخند .
|
|
274
|
اِبتها
|
(عربی) انس گرفتن به ... ، الفت گرفتن با ...
|
|
275
|
اِبتهاج
|
(عربی) شادن شدن ، خوش و خرم ؛ (در قدیم ) شادمانی ، خوشی .
|
|
276
|
اَبرار
|
(عربی) نیکان و نیکوکاران ؛ (در تصوف) عدهای از مردان خدا که در مرتبهی بالاتر از ابدال قرار دارند . (عدهی آنها را اغلب هفت تن گفتهاند ) .
|
|
277
|
اِبراهیم
|
(عبری) پدر عالی ؛ (در اعلام) یکی از پیامبران اولوالعزم و نام فرزند حضرت محمد (ص) که در کودکی وفات یافت ؛ سورهی چهاردهم از قرآن کریم دارای پنجاه و دو آیه .
|
|
278
|
اَبَرسام
|
(در اعلام) نام وزیر اردشیر بابکان که بلعمی او را هرجند بن سام میخواند.
|
|
279
|
اَبریشم
|
(پهلوی) رشتهای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند ، حریر ؛ (در گیاهی) گلی به صورتِ رشتههای باریک آویخته به رنگ زرد یا سرخ که در تابستانها میرویَد؛ درخت این گل ؛ (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) نوعی ساز زهی .
|
|
280
|
ابوالحسن
|
(عربی) پدر حسن ؛ (در اعلام) کنیهی حضرت امیرالمؤمنین (ع) و چهار تن از امامان شیعه .
|
|
281
|
ابوالفضل
|
(عربی) پدر فضل ؛ (در اعلام) نام یکی از پسران حضرت علی (ع) و برادر امام حسین (ع) ؛ (عباس بن علی معروف به قمر بنی هاشم) .
|
|
282
|
ابوالقاسم
|
(عربی) پدر قاسم ؛ (در اعلام) کنیهی حضرت رسول اکرم (ص) .
|
|
283
|
ابوبکر
|
(عربی) (در اعلام) نام خلیفهی اول بعد از وفات حضرت محمد (ص) و نام فرزند امام حسن (ع) .
|
|
284
|
ابوذر
|
(عربی) (در اعلام) نام یکی از مشهورترین صحابه رسول الله (ص) که میگویند او پس از چهار کس ایمان آورده است و نیز نام چندین تن از مردان نامی در علوم اسلامی .
|
|
285
|
اِجلال
|
(عربی) بزرگ داشتن ، تجلیل ؛ شوکت و جلال ، بلندی مقام ؛ کبریا و عظمت پروردگار .
|
|
286
|
اِحترام
|
(عربی) حرمت داشتن، محترم بودن؛ حرمت، پاس، بزرگداشت؛ رفتار و گفتاری که نشان دهندهی بزرگداشت و اهمیت دادن به کسی یا چیزی است .
|
|
287
|
اَحد
|
(عربی) یگانه ، یکتا ، بیمانند ؛ از نامهای خداوند ؛ یکی ، یک نفر ، یک از.
|
|
288
|
اِحسان
|
(عربی) خوبی ،نیکی ، نیکویی ؛ (به مجاز) بخشش ، انعام ، نیکویی کردن؛ (در تصوف) نیکی کردن در مقابل بدی دیگران .
|
|
289
|
اِحسانالله
|
(عربی) بخشش خدا ، آن که خداوند به او نیکوئی مرحمت کرده است .
|
|
290
|
اِحسانه
|
(عربی ـ فارسی) (احسان + ه (پسوند نسبت)) ، منسوب به احسان ، ← احسان .
|
|
291
|
اَحلام
|
(عربی) جمع حلم ، بردباریها ، وقارها ، عقلها ، جمع حلیم ، بردباران .
|
|